کد مطلب:140193 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:203

کلام نورالدین مالکی در فصول المهمه
مالكی در فصول المهمه می گوید:

روزی معاویه آغاز سخن كرد و گفت: مسلمانان به بیعت یزید سر در آورده با خشنودی خاطر گردن نهاده اند و تنی چند امتناع ورزیده اند كه اگر مساعدت می كردند اولی و بهتر بود و من اگر از یزید كسی را بهتر می دانستم البته او را برمی گزیدم.

خامس آل عباء فرمود: نه، این طور نیست تو دیگران را كه به شرف نسب و حسب و فضیلت علم و دین از او بهتر و برتر بودند بگذاشتی و او را بر امت رسول بگماشتی.

معاویه گفت: مقصودت از این سخن خودت می باشی.

امام علیه السلام فرمود: آری و من سخن به گزاف نگویم.

معاویه گفت: در شرافت دختر رسول و سیده نساء عالمین كسی را مجال حرف نیست و علی را نیز سوابق در اسلام و فضائل و مناقب بی شمار است و لكن با او محاكمت كردم و غلبه مرا بود و یزید در علم به قوانین سلطنت و رسوم سیاست از تو برتر است.

امام علیه السلام فرمود: دروغ گفتی زیرا یزید شرابخوار به ملاهی مشغول و مرتكب مناهی است.

معاویه گفت: در حق عموزاده خود چنین مگوی كه او درباره تو جز نكوئی


نگوید.

فرمود: من آن چه از او دانستم گفتم او نیز در شأن من هر چه داند بگوید.

چون معاویه خواست از مكه معظمه خارج گردد گفت تا اثقال او بیرون برند و منبرش به قرب خانه كعبه گذارند آنگاه امام علیه السلام و یاران را بخواند.

ایشان با یكدیگر گفتند: زینهار تا بدان نیكوئی ها كه از معاویه دیده اید فریفته نشوید كه او را بنابر مكر و خدیعت است و اكنون ما را بهر مهمی عظیم همی طلبد باید جوابی آماده دارید چون به مجلس معاویه درآمدند گفت: تعجیل در صلات و صلت رحم و حسن سیرت من در حق خویش دانسته اید و آن چه از شما سرزده نادیده انگاشته تحمل كردم، اینك یزید با شما عم زاده و برادر است و همی خواهم تا او را مقدم شمارید و اسم خلافت بر او گذارید، در عزل و نصب و امر و نهی و جبایت خراج و تقسیم عطایا بدون معارض و ممانع اختیار شمار است، دوباره این كلام اعادت نمود، البته از هیچ یك جواب نشنید، معاویه روی به ابن زبیر كرده گفت: تو پاسخ گوی كه خطیب قوم توئی، ابن زبیر گفت:

تو را یكی از سه كار باید كرد: نخست پیروی پیامبر خدای كنی كه از این جهان رحلت نمود و هیچكس را تعیین نفرمود [1] تا مردمان خود ابوبكر را بر خلافت منصوب كردند.

معاویه گفت: اكنون مانند ابوبكر كس نبینم.

گفت: بر سنت ابوبكر باش كه فرزندان و اقارب بگذاشت و خلافت به عمر داد.

معاویه گفت: سیمین بیار.

گفت: پیروی عمر كن كه اولاد خود محروم ساخت و خلافت در میان شش تن


به شوری انداخت.

معاویه گفت: اگر خصلتی دیگر دانی بگوی؟

گفت: بر آن چه شنیدی مزید ندانم.

از امام علیه السلام و یاران رأی جست، هیچ نگفتند.

معاویه گفت: قد اعذر من انذر، چند زنخ زنم [2] و بر رؤس اشهاد مقالات من دروغ دارید و گفته های من مردود شمارید و من اغماض كنم، هم این بیان بر سر جمع نخواهم گفت اگر یك تن از شما این چنین سخن گوید به خدای پیش از آنكه كلمتی دیگر اداء كند بگویم تا سرش بردارند، اولی تر آن كه بر تن خویش ببخشائید و حفظ جان واجب دانید، حرسیان [3] را فراخواند گفت:

هر دو تن یك شمشیر كشیده بر سر یك كس بایستید چون من خطبه كنم هر یك به تصدیق و تكذیب من دهان گشاید خونش بریزید، آنگاه بر منبر رفته و گفت:

انا وجدنا احادیث الناس ذات عوار، قالوا ان حسینا و ابن ابی بكر و ابن عمر و ابن الزبیر لم یبایعو الیزید و هؤلاء الرهط سادة المسلمین و خیارهم، لا نبرم امرا دونهم و لا نقضی امرا الا عن مشورتهم و انی دعوتهم فوجدتهم سامعین مطیعین فبایعوا و سلموا و اطاعوا.

مردمان می گفتند: این چهار كس به بیعت یزید تن در ندهند و من خود بی صواب دید و رضای اینان كه خواجگان و نیكان مسلمانانند مهمی فیصل ندهم و اینك آن دعوت كه كردم اجابت و آن بیعت را اطاعت كردند.

شامیان گفتند: ای بس عظیم كه امر اینان همی شمری، اجازت ده تا هم اكنون گردن جمله بزنیم و ما خود بدین بیعت كه در پنهانی نموده اند خشنود نه ایم تا آشكارا مبایعت كنند.

معاویه گفت: سبحان الله شامیان را تا چند خون قریشیان گواراست و قصد


بدی دارند و روی به آنها كرده گفت:

زنهار كه دیگر این چنین سخنها از شما مسموع نشود كه اینها پیوندان و قرابتان من هستند، مردمان كه این بشنیدند یك باره برخواسته به امارت یزید دست بیعت دادند، معاویه از منبر به زیر آمده علی الفور سوار شده جانب مدینه رفت و بیعت اهالی آنجا نیز ستده، آهنگ شام نمود، بعد از رفتن معاویه مردمان با یاران گفتند كه شما پیوسته همی گفتید به بیعت یزید سر در نیاوریم، چون بود كه چون عطایای خویش بستدید در خفیه بیعت كردید؟

گفتند: نی، ما تن ندادیم و در آن مجمع كه تكذیب او نكردیم ما را بر جان خویش بیم بود و حفظ آن واجب به دلالت شما با ما غدر كرد و به وسیلت ما با شما مكر نمود عبدالله بن عمر از آن پس به سرای خویش رفته در بر خود فراز نمود، معاویه عطیات بنی اسد و بنی تمیم و بنی مره موفور داشت و از بنی هاشم مقطوع نمود ابن عباس نزد او رفت و عتاب آغاز كرد كه صلات جمله به دادی و از بنی هاشم ممنوع داشتی؟

گفت: زیرا كه امام حسین بیعت نكرد و شما نیز موافقت كردید.

ابن عباس گفت: ابن عمر و ابن ابی بكر و ابن زبیر نیز امتناع ورزیدند و تو جوائز و عطیات فرستادی.

گفت نی كه شما مانند آنها نباشید، به خدای كه تا حسین بیعت نكند یك درهم به بنی هاشم ندهم.

ابن عباس گفت: من نیز به خدای سوگند كه به ثغور اسلام و سواحل بحار روم و آن چه دانم با مردمان بگویم تا تمامت آنها بر تو بشورانم و خود تو نیكوتر دانی كه چون زبان بگشایم چه گویم.

معاویه كه این بشنید بر عطایای بنی هاشم افزود، امام علیه السلام را نیز صلات بزرگ فرستاد حضرت هیچ قبول نفرمود، باز پس داد.



[1] اين گفتار از نظر اماميه مردود است، زيرا ايشان معتقدند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حضرت مولي الموحدين اميرالمؤمنين عليه السلام را به امر خدا جانشين خود قرار دادند.

[2] يعني چانه زنم كنايه است از اينكه سخن گويم.

[3] يعني پاسبانان.